معنی وعده کردن - جستجوی لغت در جدول جو

وعده کردن

لغت نامه دهخدا

وعده کردن

فرهنگ لغت هوشیار

وعده کردن

تصویری از وعده کردن — تصویر وعده کردن

فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوده کردن — تصویر پوده کردن

پوده کردن

تخمه کردن، فاسد شدن غذا در معده که سبب سوء هضم می شود

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از خدعه کردن — تصویر خدعه کردن

خدعه کردن

حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، فریفتن، چپ رفتن، نیرنگ ساختن، غدر کردن، مکایدت کردن، گربه شانه کردن، پشت هم اندازی کردن، کید آوردن، حقّه زدن، شید آوردن، ترفند کردن، نارو زدن، مکر کردن، سالوسی کردن، تبندیدن، غدر اندیشیدن، تنبل ساختن، گول زدن، اورندیدن، دستان آوردن، غدر داشتن

حیلِه کردن، فَریب دادن، کَلَک زدن، فَریفتَن، چَپ رَفتَن، نِیرَنگ ساختَن، غَدر کَردَن، مُکایِدَت کَردَن، گُربِه شانِه کَردَن، پُشتِ هَم اَندازی کَردَن، کَید آوَردَن، حُقِّه زَدَن، شَید آوَردَن، تَرفَند کَردَن، نارُو زَدَن، مَکر کَردَن، سالوسی کَردَن، تَبَندیدَن، غَدر اَندیشیدَن، تُنبُل ساختَن، گول زَدَن، اَورَندیدَن، دَستان آوَردَن، غَدر داشتَن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از تعدی کردن — تصویر تعدی کردن

تعدی کردن

تجاوز کردن، دست اندازی کردن

فرهنگ فارسی عمید

ورده کردن

(فُ دَ)

چکه کردن سقف. (یادداشت مؤلف) : وکف توکافاً، چکیدن سقف خانه از باران، یعنی ورده کردن. (صراح ذیل وکف)

لغت نامه دهخدا

ویژه کردن

خالص کردن بی آمیزش ساختن اخلاص، خاص کردن مخصوص کردن، از خواص و مقربان خود قرار دادن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ویله کردن — تصویر ویله کردن

ویله کردن

ویله زدن: (ببالا بر آمد جهانجوی مرد چو رعد خروشان یکی ویله کرد)، ناله کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ورقه کردن — تصویر ورقه کردن

ورقه کردن

ورقه ورقه ساختن مورق ساختن

فرهنگ لغت هوشیار

وعده دادن

نوید دادن زبان دادن (قول دادن سد در) قول دادن بکسی برای اجرای عملی: (... خاتون ملک اسماعیل خال او را وعده داد که اگر بر کیارق را بکشد زن او باشد)، تعیین مدت کردن برای اجرای عملی یا پرداخت وامی

فرهنگ لغت هوشیار

وصله کردن

وژمگیدن پرگاله کردن پینه زدن، یا وصله کردن شکم. ته بندی غذا خوردن خوردن مقدار کمی نان و خوراک یا تنقل برای کاستن از شدت گرسنگی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از میده کردن — تصویر میده کردن

میده کردن

آرد را بصورت میده درآوردن، نان میده ساختن، نرم کردن

فرهنگ لغت هوشیار

مرده کردن

خود (خویشتن) را مرده کردن، خود را همچون مرده ساختن: خویشتن مرده کرده بودم و تو مرا زنده کردی، خود را مرده وانمودکردن

فرهنگ لغت هوشیار

کنده کردن

(کشتی) داوی است از کشتی و آن پای خود را در پای حریف بند کرده زور بر سینه حریف آوردن است: خصم را کنده چو کردی زغمش فارغ ساز، دست را بر شکمش بند و بدورش انداز، (گل کشتی)، کنده بر پای مجرم و متهم و غیره نهادن: مشارالیه بمیانه گرایلی رفته: علی خان را کنده و دو شاخه کرده

(کشتی) داوی است از کشتی و آن پای خود را در پای حریف بند کرده زور بر سینه حریف آوردن است: خصم را کنده چو کردی زغمش فارغ ساز، دست را بر شکمش بند و بدورش انداز، (گل کشتی)، کنده بر پای مجرم و متهم و غیره نهادن: مشارالیه بمیانه گرایلی رفته: علی خان را کنده و دو شاخه کرده

فرهنگ لغت هوشیار

ماده کردن

چرک کردن ماده کردن دمل (جراحت)، بچرک نشستن دمل (جراحت و غیره) چرک کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از عودت کردن — تصویر عودت کردن

عودت کردن

برگشتن بازگشتن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از پوده کردن — تصویر پوده کردن

پوده کردن

ثقل کردن، رو دل کردن

فرهنگ لغت هوشیار

پرده کردن

غایب گشتن غیبت کردن محجوب شدن محجوب ماندن اغشا، روگرفتن پوشیدن روی با حجاب

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تعدی کردن — تصویر تعدی کردن

تعدی کردن

چخیدن ستم کردن تجاوز کردن دست اندازی کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از خنده کردن — تصویر خنده کردن

خنده کردن

خندیدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از خرده کردن — تصویر خرده کردن

خرده کردن

پایمال کردن نابود کردن

فرهنگ لغت هوشیار

ساده کردن

سهل کردن آسان کردن، پاک کردن خالی کردن، اطلس کردن ستردن نقش و نگار، ستردن موی، چیزی را از چیزی جدا کردن مثلا طلا را از نقره و عسل را از موم

فرهنگ لغت هوشیار

زنده کردن

جان بخشیده به زندگی بازگرداندن حیات بخشیدن احیاء، از تنگدستی و فقر بیرون آمدن سامان دادن به کار کسی. زنده کننده احیا کننده محیی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ساده کردن — تصویر ساده کردن

ساده کردن

((~. کَ دَ))

سهل کردن، آسان نمودن، پاک کردن، خالی کردن، اطلس کردن، ستردن نقش و نگار، ستردن موی، تراشیدن موی، چیزی را از چیزی جدا کردن مثلاً طلا را از نقره و عسل را از موم

فرهنگ فارسی معین

تصویری از ویله کردن — تصویر ویله کردن

ویله کردن

((~. کَ دَ))

ناله کردن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از تعهد کردن — تصویر تعهد کردن

تعهد کردن

((~. کَ دَ))

به عهده گرفتن، نگاهداری، تیمار داشتن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از ویژه کردن — تصویر ویژه کردن

ویژه کردن

اختصاص دادن

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از تعهد کردن — تصویر تعهد کردن

تعهد کردن

Pledge

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از توده کردن — تصویر توده کردن

توده کردن

Mass

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از جعبه کردن — تصویر جعبه کردن

جعبه کردن

Box

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از زنده کردن — تصویر زنده کردن

زنده کردن

Animate, Enliven, Resurrect, Revive

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از ساده کردن — تصویر ساده کردن

ساده کردن

Streamline

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از رنده کردن — تصویر رنده کردن

رنده کردن

Grate

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از موعظه کردن — تصویر موعظه کردن

موعظه کردن

Preach

دیکشنری فارسی به انگلیسی